اسلایدر

داستانک ها






•●♥♫بارون▬عشق♫♥●•

♥ ♫وبلاگی برای دلهای خسته وتنها♫ ♥

 

« چارلز دانشجوی انگلیسی با طعنه به دوست و همکلاسی ایرانی اش همایون می گوید :

چرا خانوماتون نمیتونن با مردا دست بدن یا لمسشون کنن؟؟ یعنی مردای ایرانی اینقدر کارنامه خرابی دارند و خودشون رو نمیتونن کنترل کنن؟؟

همایون لبخندی میزند و می گوید :

ملکه انگلستان میتونه با هر مردی دست بده ؟ و هر مردی می تونه ملکه انگلستان رو لمس کنه؟!

چارلز با عصبانیت می گوید :

نه! مگه ملکه فرد عادیه ؟!! فقط افراد خاصی می تونن با ایشون دست بدن و در رابطه باشن!!!

همایون هم بی درنگ می گوید :

خانوم های ایرونی همشون ملکه هستن!!! »


 

زمستانی سرد کلاغ غذا نداشت تا جوجه هاشو سیر کنه , گوشت بدن خودشو میکند
و میداد به جوجه هاش میخوردند
زمستان تمام شد و کلاغ مرد!
اما بچه هاش نجات پیدا کردند و گفتند:
آخی خوب شد مرد, راحت شدیم از این غذای تکراری!
این است واقعیت تلخ روزگار ما..!

 

 

 

اینجا سرزمین واژه های وارونه است:

جایی که گنج, "جنگ" می شود
درمان, "نامرد" می شود

... قهقه , "هق هق" می شود
اما دزد همان "دزد" است
درد همان "درد"
و گرگ همان "گرگ"

 و در این سرزمین عشق معنایی ندارد چون برعکسش بی معنی است..................(قشع)

قضاوت با توست در دنیایی وارونه  تو هم وارونه می شوی اما.........

اگر بخواهی وارونه نشوی یا باید حذف شوی و یا حذفت می کنند

"برای کشتن پروانه نیازی نیست اورا له کنی ،بال هایش را بکن چون دیگر تو قاتل نیستی @این خاطرات پرواز است که او را می کشد@"

برای له شدنت نیازی نیست خردت کنند خاطرات زیبا را که ازت بگیرند خود به خود خواهی مرد......مرگی تلخ ،گلویی پر از بغض......

عادت به عشق داری ولی بدون عشق می میری پس

خیلی دلت شور معشوق نزند...روزی ولت خواهد کرد مثل همه ی آن ها که ولش کردند و یا ولشان کرد.

اگر خیلی خوب باشد دنیای بی درد و رحمی که تو در آن اسیری او را از تو خواهد گرفت...عشقت را ......خاطراتت را....همه ی زنگی ات را......

 

 

 

چند روز پیش یه کتاب رمان خوندم که داستان یه خواهر و برادر بود که عاشق هم دیگه میشن ولی از اونجا که خواهر برادرن نمی تونن با هم ازدواج کنن خیلی زندگی بشون سخت میگذره دوری از هم براشون سخته و ... (از فصل اول که بریم فصل 36) بعد از این داستان ها پسره برای کار میره خارج از شهر و مدتی میمونه بعد مدتی که میاد خونه بابا کلی باش دعوا می کنه که چرا رفتی و غیره پسره هم از دوری دختره خیلی ناراحته و بش فشار اومده پدره هم اینطوری اذیتش کرده بود میره تو اتاق خودش و خود کشی می کنه !

آخر داستان مهمه !

که بابا عکس برادر شهیدش رو تو دست داره و میگه دیدی نتونستم از دسته ی گلت نگهداری کنم !!!!!!!!!! دختره هم که اینو میفهمه و می فهمه پسره برادرش نیست و دختر عمو ، پسر عمو هستن و می تونستن با هم ازدواج کنن یه جیق عمیق می کشه و .... !

 

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 8 / 8 / 1391برچسب:,ساعت 11:56 توسط ♥---PARHAM---♥| |

در حضور واژه های بی نفس
صدای تیک تیک ساعت را گوش کن
شاید مرهم درد ثانیه ها را پیدا کنی

نوشته شده در چهار شنبه 8 / 8 / 1391برچسب:,ساعت 11:36 توسط ♥---PARHAM---♥| |

 

مگذار که یاد مارا

 

                       طعم تلخ این حقیقت ببرد

 

                                                 این حقیقت است که

 

                                                                            از دل برود

 

 

اگه کسی می گه که برای تو می میره دروغ میگه!!! حقیقت رو کسی میگه که برای تو زندگی می کنه

 

نوشته شده در چهار شنبه 8 / 8 / 1391برچسب:,ساعت 11:26 توسط ♥---PARHAM---♥| |



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت